فرض کن..
هو المعین
-فرض کن از خواب بیدار شوی و افکار دیشب که توی خواب هم ولت نکرده اند، به تو هجوم بیاورند و بعد نگاه کنی و ببینی که هنوز شب است . و هی سعی کنی خودت را به خواب بزنی تا فردا بتوانی درس بخوانی.. ولی انقدر سرحال باشی که عاقبت بلند شوی بی هدف در خانه راه بروی و به تعبیر خواب های واضحت فکر کنی...
-فرض کن بدانی یک نفر بخاطر "تو" - یعنی کاری که با او کرده ای - حالا به قدری تنها شده است که خیلی راحت به تو می گوید:مهم نیست...هرشب آنقدر درباره اش فکر کرده ام که عاقبت دیدم باید بپذیرمش...
-فرض کن موقع حاجت خواستن - از آن حاجت های مشترک - فقط بگویی که خدایا! بخاطر من نه...بخاطر او... و بعد که حاجتت برآورده می شود فکر کنی لابد اگر جور دیگری دعا می کردم ...
-فرض کن ندانی که کسانی که خود را با تو "دوست" می دانند، چه درباره ی تو فکر میکنند (وبندانی آنگونه که باید درباره ات قضاوت نمی کنند و این گاهی از میان حرف هایشان خودش را نشان دهد) و ندانی که آیا اصلا "دوست" تو اند؟ اگر بله پس کجاست تعاریفی که تو از رفاقت داری؟ و اگر نه پس چرا به سمتت می آیند...
- فرض کن شب امتحانت بیاوفتی به هذیان گفتن و تقصیر خودت هم نباشد...ذهنت آنقدر مشوش و به هم ریخته باشد که چاره ی دیگری نداشته باشی...
-فرض کن دلت بخواهد این چند روز -مخصوصا امتحان های شیمی و زیست-مثل باد بگذرد تا تو به 27 دی برسی و به قطار کوپه ای و به مشهد و به "او..."
...
دلم می خوهد فرض کنم امشب را می خوابم...آرام...